#یاد_مادربزرگ
#تولیدی_به_قلم_خودم#رهرو_عشق
#یاد_مادربزرگ
این عکس رو که دیدم یاد مادر بزرگ عزیزم افتادم که بیست سال پیش توی یه خونه قدیمی زندگی می کرد .
مادر بزرگم همیشه تو مسجد نمازهاشو می خوند .صبح موقع آفتاب زدن نون داغش آماده بود عطر دل انگیزش همه رو مست میکرد .هرشبی که ما پیشش می موندیم صبح برامون نون مخصوصی میپخت .
شب های زمستون گاهی برامون نون کماج (نان محلی شهرمان) می پخت که تا حالا هیچ کس نتونسته اون طعم رو به من هدیه بدهد .
اون سادگی لباساش رو همیشه یادم هست .هر کسی روز مادر براش چیزی برده بود توی یه صندوقچه گذاشته بود وبعد از مرگش متوجه شدیم هدیه هر کسی را نگه داشته برای بچه ی خودش .من اون چادری که پدرم برایش برده بود و بعد از او به خواهر بزرگم داده بود را به یاد دارم .
خلاصه او سواد نداشت ولی استاد درس زندگی برای همه ما بود .سحر خیزی ،عبادت زیبا، ساده زیستی ،کدبانویی و صبر و …..
کاش منم می توانستم کمی مثل او باشم …
این عکس رو که دیدم یاد مادر بزرگ عزیزم افتادم که بیست سال پیش توی یه خونه قدیمی زندگی می کرد .
مادر بزرگم همیشه تو مسجد نمازهاشو می خوند .صبح موقع آفتاب زدن نون داغش آماده بود عطر دل انگیزش همه رو مست میکرد .هرشبی که ما پیشش می موندیم صبح برامون نون مخصوصی میپخت .
شب های زمستون گاهی برامون نون کماج (نان محلی شهرمان) می پخت که تا حالا هیچ کس نتونسته اون طعم رو به من هدیه بدهد .
اون سادگی لباساش رو همیشه یادم هست .هر کسی روز مادر براش چیزی برده بود توی یه صندوقچه گذاشته بود وبعد از مرگش متوجه شدیم هدیه هر کسی را نگه داشته برای بچه ی خودش .من اون چادری که پدرم برایش برده بود و بعد از او به خواهر بزرگم داده بود را به یاد دارم .
خلاصه او سواد نداشت ولی استاد درس زندگی برای همه ما بود .سحر خیزی ،عبادت زیبا، ساده زیستی ،کدبانویی و صبر و …..
کاش منم می توانستم کمی مثل او باشم …