#داستانک
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت .درحال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت .
آنها به موضوع خدا رسیدند ، آرایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد .مشتری پرسید :چرا ؟?
? آرایشگر گفت :کافی است به خیابان بروی و ببینی چرا خدا وجود ندارد .اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند ؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ ?
?نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میدهد این چیزها وجود داشته باشد .
مشتری لحظه ای فکر کرد? اما جوابی نداد؛ چون نمی خواست جر و بحث کند .
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت .در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به تاییده و ریش اصلاح نکرده ….
?مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت :آرایشگر ها هم وجود ندارد.
آرایشگر با تعجب? گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم همین الان موهای تو را کوتاه کردم .
مشتری با اعتراض گفت: نه ‼️‼️آرایشگر ها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد .
?آرایشگر گفت :نه بابا ؛ آرایشگر ها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند .
?مشتری تایید کرد :دقیقا ❗️نکته همین است .
خدا هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند .برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد …