ولادت حضرت علی (ع)
نعرهی مستی در ایوان نجف باید زدن
تیر آهت را سحرگه بر هدف باید زدن
جرعهایی از دست ساقی با شعف باید زدن
بعد از آن در آسمان با ماه دف باید زدن
هست تا هستی بود بر تارکش این یک شعار
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
سِرِ کعبه در رجب بر عالمی شد آشکار
سر برون آورد از خانه علی با افتخار
مقصد خلقت، اساس گردش لیل و نهار
نام مولایم علی گردید عالم را مدار
مادر این خانه گشته فاطمه بنت اسد
آمده دنیا اساس قل هو الله احد
خانهی کعبه شکاف افتاد از نام علی
غیر احمد انبیا جرعه کش جام علی
روز وشب جبریل پر وا کرده بر بام علی
هر چه در هستیست،گردیده همه رام علی
فوق ایدیهم که حق فرموده دست مرتضاست
بی جهت نبود که دستان علی مشگل گشاست
ساقی امشب در کفش ساغر گرفته غم مخور
مرغ روحم چونکه بال و پر گرفته غم مخور
با هنیئا لک، نوایی سر گرفته غم مخور
می ز دست ساقی کوثر گرفته غم مخور
تشنهام من، تشنهام من، ساقیا جامی بده
جامی از آن نشئهی اسرار گمنامی بده
ساقیا من تا سحر فریاد هو هو میزنم
بین کنعان وجودم شاهد پیراهنم
یار را گم کرده ام یا روح رفته از تنم
آتش افتاده زمستی در میان گلشنم
سنیه را بگشا کعبه ماه من را پس بده
سینه سوزان فراقم آه من را پس بده
گرد خود میگردم و این خانه از آن من است
در طواف خویشم و پروانه از آن من است
جان شیرین دارم و جانانه از آن من است
حامل قرآنم و دردانه از آن من است
مادر فرزند این خانه منم، بنت اسد
هست فرزندم ظهور قل هو الله احد
آنکه مسجود ملائک در سما باشد، علیست
آشنا در آسمانها، سّر اوادنی علیست
مظهر ذات و صفات و علم الاسماعلیست
رهنمای انبیا در هر زمان مولا علیست
چشم حق چشم علی و گوش حق گوش علیست
دست حق، دست علی، ذرات مدهوش علیست
همسر اول
روزي روزگاري تاجر ثروتمندي بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قيمت و غذاهاي خوشمزه پذيرايي مي کرد… بسيار مراقبش بود و تنها بهترين چيزها را به او مي داد.
زن سومش را هم خيلي دوست داشت و به او افتخار ميکرد . پيش دوستهايش اورا براي جلوه گري مي برد گرچه واهمه شديدي داشت که روزي او با مردي ديگر برود و تنهايش بگذارد.
واقعيت اين است که او زن دومش را هم بسيار دوست مي داشت . او زني بسيار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلي به او پناه مي برد و او نيز به تاجر کمک مي کرد تا گره کارش را بگشايد و از مخمصه بيرون بيايد.
اما زن اول مرد ، زني بسيار وفادار و توانا که در حقيقت عامل اصلي ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگي بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اينکه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه اي که تمام کارهايش با او بود حس مي کرد و تقريبا هيچ توجهي به او نداشت.
روزي مرد احساس مريضي کرد و قبل از آنکه دير شود فهميد که به زودي خواهد مرد. به دارايي زياد و زندگي مرفه خود انديشيد و با خود گفت :
” من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بميرم ديگر هيچ کسي را نخواهم داشت ، چه تنها و بيچاره خواهم شد !”
بنابرين تصميم گرفت با زنانش حرف بزند و براي تنهاييش فکري بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
” من تورا از همه بيشتر دوست دارم و از همه بيشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتي ها را برايت فراهم آورده ام ، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه مي شوي تا تنها نمانم؟”
زن به سرعت گفت :” هرگز” همين يک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچار با قلبي که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
” من در زندگي ترا بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهي آمد؟”
زن گفت :” البته که نه! زندگي در اينجا بسيار خوب است . تازه من بعد از تو مي خواهم دوباره ازدواج کنم و بيشتر خوش باشم ” قلب مرد يخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
“تو هميشه به من کمک کرده اي . اين بار هم به کمکت نياز شديدي دارم شايد از هميشه بيشتر ، مي تواني در مرگ همراه من باشي؟”
زن گفت :” اين بار با دفعات ديگر فرق دارد . من نهايتا مي توانم تا گورستان همراه جسم بي جان تو بيايم اما در مرگ ،…متاسفم!” گويي صاعقه اي به قلب مرد آتش زد.
در همين حين صدايي او را به خود آورد :
” من با تو مي مانم ، هرجا که بروي” تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذيه بيمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش کرده بود و هيچ زيبايي و نشاطي برايش باقي نمانده بود . تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: ” بايد آن روزهايي که مي توانستم به تو توجه ميکردم و مراقبت بودم …”
در حقيقت همه ما چهار زن داريم !
الف: زن چهارم که بدن ماست . مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا کردن او بکني وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک مي کند.
ب: زن سوم که دارايي هاي ماست . هرچقدر هم برايت عزيز باشند وقتي بميري به دست ديگران خواهد افتاد.
ج: زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند ، وقت مردن نهايتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بي توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست مي کنيم . او ضامن توانمندي هاي ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش کرده ايم تا روزي که قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و تواني برايش باقي نمانده است.
#آیینه_خدا
#آیینه_خدا
داشتم به این اسمی که برای این هشتک گذاشتن فکر میکردم .چه ربطی میتونه داشته باشه آیینه خدا با حضرت زهرا (س)و روز زن.
راستش گاهی از مادر بودن خسته می شوم و گاهی کلافه از کارهای روزانه .بچه ها همین طور ریخت و پاش می کنن و ….. .
رسیدگی به کار خانه به کنار .مواظب خوراک و پوشاکشان هم به کنار .واقعا تو تربیت اونا می مونی از بس هر کسی نظری برای تربیت میده و بین این همه سوال و جواب می مونی که باید چیکار کنی .
ولی از زحمت ها و مشکلات بچه داری گذشته وقتی فرزندت رو می بینی بدون اینکه شعری رو براش تکرار کنی و بخونی با اون زبون کودکانه برات میخونه قند تو دلت آب میشه و تموم زحمتا و گرفتاریها رو فراموش می کنی و کلی قربون صدقه فرزندت میری.
حالا ما مثل اون بچه کوچولوییم که خدا از سر لطف ما رو آفریده و به ما نعمت ولطف فراوان داده بعد از اون برای ما نعمتی به نام عبادت داده که او را بپرستیم و در قبال آن بهشتی آفریده که با کارهای ما برابری نمی کنه و فراتر از کارهای ماست .
حالا وقتی بهش فکر می کنم می بینم مادر با آن همه محبت و بی کرانی گوشه ای از لطف خداست به ما .
ما مادر ها واقعا باید دل هامون مثل آینه باشه تا بتونیم خدا را ببینیم و #آیینه_خدا بودن کار ساده ای نیست
# رسول مهربانی و عشق ایرانی
در مقام تو ملائک به نماز آمده اند
ماه و خورشید به پابوس حجاز آمده اند
چشم وا می کنی و بر لب مادر آه است
چشم تو روشنی مرقد عبدالله است
اشرف خلقی و از نور خدا پر شده ای
آسمانی که در این خاک تصور شده ای
نفس ات آیه پس از آیه پر از ترتیل است
صورت مکی تو سوره ی عام الفیل است!
ماه از حیرت رویت به زمین افتاده
شب گیسوی تو با صبح قرین افتاده
پرده از چشم تو افتاد و خلائق گفتند
که از انگشتر خالق دو نگین افتاده!
با نسیمی که وزیده ست به پیراهن تو
روی پیشانی هر بتکده چین افتاده
آیه ی روشن عشقی و ز هرم نفس ات
شورها در دل قرآن مبین افتاده
بی گمان منظره ای از رخ خوش منظر توست
که در آیینه ی فردوس برین افتاده
هر زمان کار من و شعر به وصف تو کشید
لکنتی بر لب فرهنگ معین افتاده
مانده ام با دلی از دوری راهت خسته
تنگی قافیه ها دست غزل را بسته
باید از حضرت چشمان تو فرمان برسد
باید این شعر دگرگونه به پایان برسد
ای دلیل همه ی بی سر و سامانی ها
شب لبریز جنون صبح پریشانی ها
به تماشای تو برخاسته از جا جبریل
اول و آخر هر دوره غزل خوانی ها
یک نفس در شب این دشت به راه افتادی
یک جهان مست شد از عطر مسلمانی ها
تو درخشیدی و پس نوبت مهتاب رسید
آسمان مانده و این آینه گردانی ها
مُهر چشمان تو بر قلب حجاز است ولی
مِهر چشمـــان تو در سینه ی ایرانی ها
نوای زینب زینب
زینب زینب زینب
الگوی وفا زینب، ناموس خدا زینب
زینب زینب زینب
ارامش جان زینب،ماهت به سنان زینب
زینب زینب زینب
معنی همه غم ها ،گلواژ هی ماتم ها
زینب زینب زینب
گریون شده ی سرها،شام از تو شده غوغا
زن قهرمانی، زهرا نشانی
زینب یا زینب
سالار زینب
زینب زینب زینب
شد رأس حسین بر نی
رفتی تو به بزم می
زینب زینب زینب
الگوی وفا زینب، ناموس خدا زینب
زینب زینب زینب
ارامش جان زینب،ماهت به سنان زینب
راباب ارباب ارباب
از کودکی ام مستم
چون با تو رفیق هستم
ارباب ارباب ارباب
عشق تو سرشت من
سهم تو بهشت من
من غم خاصی تو دلم میاد وقتی این نوا رو گوش می دم .
التماس دعا .