نکته هایی بسیار شنیدنی :
نکته هایی بسیار شنیدنی :
?اشتباه کردن ، اشتباه نیست در اشتباه ماندن اشتباه است!
?مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی ؟ رود گفت : گذشتم
?سه چیز را فراموش نکن:
به همه نمیتوانی کمک کنی!
همه چیز را نمیتوانی عوض کنی!
و همه تو را دوست نخواهند داشت!
?صبر یعنی واکنش در بهترین فرصت نه اولین فرصت!
?همیشه به خاطر داشته باش هر گاه به قله رسیدی همزمان در کنار دره ای عمیق قرار داری!
?همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم!
?عشق در لحظه پدید میآید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است!
?قابل اعتماد بودن ارزشمندتر از دوست داشتنی بودن است!
?تولد یک انسان همانند روشن کردن کبریتی است و مرگش خاموشی آن ،بنگر در این فاصله چه کردی؟ گرما بخشیدی ؛ یا سوزاندی…….؟!
سالروز ازدواج حضرت علی ع و حضرت زهرا س
سالروز ازدوج حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله مبارک
#دردناکترین_استقبال_از_یک_اسیر
در روز 2 فوریه سال 2012 و همزمان با تولد پیامبر اکرم اسلام قرار بود ابو هادی به خانه بازگردد، اما او به خانه بازنگشت. او به همراه دو تن دیگر از همرزمانش به دست گروههای تروریستی تکفیری ربوده شده بودند. پدر طاقت نشستن روی صندلی را نداشت. گاه به پنجره نزدیک می شد و گاه به بالکن خانه می آمد و مردم را می دید که در برابر خانه جمع شدهاند. او می خواست اگر خودرویی از دور می آید، آن را ببیند و خبر رسیدن ابو هادی را بدهد.
3 فرزند ابو هادی با شنیدن صدای خودرو با خوشحالی به بیرون دویدند، قرار بود بعد از انتظار طولانی، پدر آنها بازگردد. آنها روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشته بودند. ابو هادی و دوستانش برای کمیتههای مردمی که از سرزمین و آبروی مردم در مرزهای سوریه دفاع میکردند ، سلاح میبردند. اما در جریان عملیات ربوده شده و سرنوشت آنها نامشخص بود. شماره تلفنی که اخباری از آن ها را ارائه می داد، سعی می کرد تا برای بازگرداندن آنها معامله کند. مذاکرات آغاز شد. ولی در هر تماس موضوع تازهای درخواست میشد و خانواده آن را می پذیرفت. مهم این بود که ابو هادی سالم به خانه بازگردد. در نهایت بعد از یک سال و دو ماه، زمان بازگشت ابو هادی فرا رسیده بود.
با نزدیک شدن خودرو ، کودکان عبدالهادی فریاد “بابا آمد ” سر دادند، زنان نیز با سینی هایی از دسته های گل و شاخه های برنج از خانه به بیرون دویدند. مردم به سمت خودرو دویدند. خودرو آرام حرکت میکرد و یک مرد در آن بود، اما این مرد ابو هادی نبود. خودرو ایستاد و مرد پیاده شد. اندوه چشمانش نشان از خبری داشت که جرأت گفتنش را نداشت. پدر ابو هادی نزدیک شد و پرسید: ابو هادی کجاست؟
راننده به صورت فرزندان ابوهادی نگاه کرد که لبخند آنها خشک شده بود و به زنانی نگاه کرد که سینی های برنج در دست داشتند. مرد گفت: هنگامی که ابو هادی و دو رفیقش ربوده شدند، دو همراه وی فورا شهید شدند، اما تماس ها برای بازگرداندن آن ها باج خواهی بود که تکفیری ها دنبال می کردند. یکی از مردان حرف مرد را قطع کرد و پرسید: ابو هادی کجاست. مرد پاسخ داد: “ألا لعنة الله علی الکافرین”
مرد دیگری پرسید: پیکر او کجاست؟ آیا هنوز در دست تکفیریها است؟ ما با تمامی مطالبات آنها موافقت کردیم.
راننده به آرامی حرکت کرد و صندوقی را از خودرو پیاده کرد و گفت: یکی از عناصر آنها به ما خبر داد که آنها در اسارت، زنده زنده او را تکه تکه کرده اند و بر خلاف ادعای آنها در تماس با شما، او در آن زمان زنده نبوده است.
همه ساکت شدند. اما ناگهان صدای مادری از میان جمع بلند شد: شما را چه میشود؟ حسین پسر دختر رسول الله سرش برای دین محمد بریده شد. پسر ما نیز سرش برای این دین بریده شده است. ما از مکتب عاشورا این را آموخته ایم.
شهید محمد عبدالعباس در تاریخ 16 ژانویه 1978 متولد شد. او سه فرزند دارد. او در تاریخ 10 فوریه 2012 ربوده شد و در آوریل 2013 هنگامی که پیکر تکه تکه او از دست دشمنان تکفیری آزاد شد، شهادت او تایید شد.